برای دل ِ خون رباب
ای آب ! باید بعد از امروز ، از شرم ، چشمت کور باشد
این ماهی ِ کوچک چگونه ، در پنجه ی ساطور باشد ؟!
چشم انتظار طفل من نیست ، آسیه ای در ساحل نیل
گهواره ی داغش قرار است ، طعمه برای تور باشد
بگذار باهم پر بگیرند ، تا عرش از روی گلویش
دیگر نباید سینه سرخی ، در حنجرش محصور باشد
سر نیزه ها چشم انتظارند ، کوچکترین ماه ِ زمین را
وقتی که با سر می تواند ، دنباله دار ِ نور باشد
هم خیمه ها ماندند در بند ، هم دود می کردند اسپند
شاید برای خنده هایش ، چشمان دنیا شور باشد
دارند می تازند اسبان ، روی دل خون ِ بیابان
ای خاک ، قلبم را بخوابان ! بگذار از این ها دور باشد
این خطه ی خشک ِ کویری ، لب های بی خواب رباب است
آبی نمی نوشد پس از این ، حتی اگر مجبور باشد
سر می دهند و ... سرزمین نه ، جان می دهند آسان و ...دین نه
در این عشیره کودکان هم ... جایی که حرف زور باشد