تأملی در شعر فروغ فرخزاد از منظر نقد فمینیستی
تأملی در شعر فروغ فرخزاد از منظر نقد فمینیستی / حسنا محمدزاده
بازتاب ویژگیهای روحی زنان در شعر به تحوّل کلام آنها چه از نظر فرمی و چه از نظر معنایی منجر میشود. زنانی میتوانند به زبان و نگاه مستقل دستیابند، که توانستهباشند، جایگاه خود را در برابر خودشان، خانواده، انسان امروز و جهان هستی، بشناسند و حاصل این شناخت را به منزلۀ روحی تازه در جسم شعر بدمند؛ برای وضوح این مطلب به بررسی شعر فروغ فرخزاد، بر اساس چارچوبهای نقد فمینیستی میپردازیم تا دریابیم که زنانگی در شعر فقط از طریق کاربرد کلمات مختص زنان، پرداختن به موضوعات زنانه یا تنانهنویسی اتّفاق نمیافتد.
خانم «الین شوالتر» منتقد ادبی آمریکایی و یکی از بنیانگذاران نقد ادبی فمینیستی، بر این باور است که به دلیل تجربههای زیستی و اجتماعی متفاوت زنان، نوشتار زنانه ویژگیهای خاص خود را دارد و دربرگیرندۀ مضامین، عواطف و دغدغههای ذهنی متفاوتی است. او نظریهای با عنوان «نقد زنانه» دارد که در آن با ارئۀ چهار الگوی: زبانشناسانه، جامعهشناسانه، زیستشناسانه و روانکاوانه به بررسی آثار هنری زنان میپردازد. شاخههای چهارگانۀ این رویکرد را میتوان اینگونه تبیین کرد:
1ـ الگوی زبانشناسانه: میدانیم که عناصر اولیه زبان واژهها هستند. واژهها با ما زندگی میکنند و شخصیت ما از دریچۀ کلمات آشکار میشود، پس عجیب نیست اگر بگوییم، دایرۀ لغات زنان و مردان در بسیاری از موارد متفاوت است. از این رهگذر علاوه بر واژگانی که زنان با آنها سر و کار دارند، میتوان به صفاتی اشاره کرد که عواطف زنانه را نمایان میکنند؛ در نتیجه متغیر جنسیت در انتخاب واژگان و معنای شعر بسیار تأثیرگذار است. شاعرانی که قابلیت زبان را درک کنند، به تظاهراتی ناخودآگاه در شعر خواهند رسید، از این منظر است که شوالتر نوعی گفتمان زنانه را به رسمیّت میشناسد.
2ـ الگوی جامعهشناسانه: نقش اجتماع در شکل دادن به شخصیت زنان بسیار مؤثر است، چرا که واقعیتهای جسمانی زنان و سنتهای دستوپاگیر در برخی از فرهنگها، زنان را از بسیاری از فعالیتهای اجتماعی محروم کردهاست و بسیاری از حرفها و دردهای زنان در رابطه با اجتماع و رویکردهای مردسالارانۀ آن تعریف میشود.
3ـ الگوی زیستشناسانه: به نظر میرسد علاوه بر مواردی چون بارداری، زایمان، حس مادر بودن و... که تجربههای منحصر به جنس زناند، روایت زن شاعر از برخی مسائل بسیار جزئیتر و دقیقتر از مردان است؛ در کنار اینها محسوسات زنانهای چون اشیاء خانه، اسباب زینت و آرایش و... که در زیست زنان جایگاه ویژهای دارد، تجلّیگر زنانگی در شعر خواهد بود.
4ـ الگوی روانشناسانه: زن شاعر اگر مقلّد مردان نباشد، به طور ناخودآگاه مؤلفههای روانیاش در شعر منعکس میشود؛ چیزهایی مثل: لجاجت، حسادت، حساسیتهای زنانه، انزواطلبی، بیحوصلگی و... از میان تمام رویکردهای نقد فمینیستی، نقد روانشناختی از پیچیدگی بیشتری برخوردار است. نقد روانشناسانه به بررسی ذهن و رفتار انسان و نشانههای روانی و عاطفی موجود در اثر ادبی مانند احساسات مادری، همدردی زنان با یکدیگر، تنهایی، ترس از طرد شدن، زودباوری، مأمن و پناهگاه بودن و... میپردازد.
فروغ با انتشار تولدی دیگر از رمانتیسیسم سطحی سه اثر اولش عبور میکند و اندیشه را به احساس گره میزند و این توانایی را مییابد که با نگاهی انسانی به هستی بنگرد و به قدرت همبستهدیدن جهان و انسان دست یابد.
1ـ اگر از میان چارچوبهای نقد زنانۀ «الین شوالتر»، با رویکرد زبانشناسانه به شعرهای فروغ بنگریم، به کلمات جنسیّتگرایانه و کلمات زنانه برمیخوریم؛ از کلمات نوع اول، مواردی چون: همآغوشی، بوسه، بکارت، زهدان، بستر، شهوت، آغوش و ... قابل ذکر است که پیش از فروغ با این بار معنایی وارد حوزۀ شعر فارسی نشدهبودند و کاربرد آنها مخصوصا در آثار اولیۀ فروغ از ستیز شاعر با سنتها و محدویتها و تابوشکنی او حکایت میکند.
کلمات زنانه به کلماتی گفته میشود که زنان بیشتر با آن سروکار دارند، در قراردادهای فرهنگی هم آن را ویژۀ زنان میدانند؛ چیزهایی مثل: سوزن، نخ، مطبخ، دیگ، تاوه، سیر، پیاز، سفره، جارو و... که یکی از عوامل مهم تشخّص در شعر پروین به حساب میآیند. در شعر فروغ هم با بسیاری از این کلمات مواجهیم، چیزهایی مثل: گوشواره، تور، پولک، جارو، سفره، آیینه، زاییدن و... در نتیجه میتوان از فروغ به عنوان اولین زنی یاد کرد که چارچوبهای واژگانی زبان مردسالار را درهم میشکند و میتواند با اندیشه و عاطفهای زنانه حتی به سایر کلمات هم، تشخّص ببخشد. زنان شاعر زمانی میتوانند به فاعلیّت در زبان برسند که جایگاه انسانی خویش را در هستی درک کردهباشند. کتمان نکردن مؤلفههای بیولوژیکی و غریزی در شعر به ایجاد گفتمان زنانه ختم میشود.
2ـ اگر با رویکرد جامعهشناسانه شعرهای فروغ را رصد کنیم، به مواردی برمیخوریم که شاعر میخواهد بگوید واقعیت جسمانی زنان و سنتهای رایج جامعه، آنان را از بسیاری از فعالیتها و موهبتهایی که حق مسلمشان بوده، محروم کردهاست و تسلیم محض بودن را جزء وظایف آنها تعریف کردهاست، مثل کارکرد «آبهای راکد» و «حفرههای خالی» در این سطرها:
«بر او ببخشایید/ بر او که گاهگاه/ پیوند دردناک وجودش را/ با آب های راکد و حفرههای خالی از یاد میبرد/ و ابلهانه می پندارد که حق زیستن دارد.»
یا فریاد اعتراض از عروسبودگی زنان در این سطرها:
«میتوان همچون عروسکهای کوکی بود/ با دو چشم شیشهای دنیای خود را دید/ با تنی انباشته از کاه/ سالها در تور و پولک خفت/ میتوان با فشار هرزۀ دستی/ بیسبب فریاد کرد و گفت/ آه من بسیار خوشبختم»
اما فروغ در اغلب شعرهای دورۀ دوم شاعریاش، حصار منیّت و فردیّت را میشکند و از زبان شاعری که رسالتی انسانی به دوش دارد، سخن میگوید، از این منظر نه تنها در پی رهایی خود از محدودیتهاست که میخواهد به رهایی انسان و جهان از زوال و انهدام دست یابد؛ مانند آنچه در سطرهای سمبولیک زیر میبینیم:
«کسی به فکر گلها نیست/ کسی به فکر ماهیها نیست/ کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد/ که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کردهست/ که ذهن باغچه دارد آرامآرام/ از خاطرات سبز تهی میشود/ و حسّ باغچه انگار چیزی مجرد است/ که در انزوای باغچه پوسیدهاست»
یا در این سطرها:
«و مردم محلۀ کشتارگاه/ که خاک باغچههاشان هم خونیست/ و تخت کفشهاشان هم خونیست/ چرا کاری نمی کنند»
و:
«و مغز من هنوز/ لبریز از صدای وحشت پروانهایست که او را/ در دفتری به سنجاقی/ مصلوب کرده بودند»
3ـ اگر با رویکرد زیستشناسانه به شعر فروغ بنگریم به تصاویری برمیخوریم که از تجربههای جسمی و جنسی نشأت می گیرند، مثل درک لذت حرکت جنین در بطن مادر:
«مرا پناه دهید ای زنان سادۀ کامل/ که از ورای پوست/ سرانگشتهای نازکتان/ مسیر جنبش کیفآور جنینی را دنبال میکند»
یا درک حالات باردار بودن:
«بگذار پر شوم/ از قطرههای کوچک باران/ از قلبهای رشد نکرده/ از حجم کودکان به دنیا نیامده/ بگذار پر شوم/ شاید که عشق من/ گهوارۀ تولّد عیسای دیگری باشد»
یکی دیگر از ویژگیهای زیستی زنان، جزئینگری مفرط است، به عبارت دیگر، زنان به چیزهایی توجه میکنند که ممکن است اصلا قابل توجه و اهمیت نباشد، مثل چگونگی تاب خوردن لباسها روی بند رخت:
«مرا پناه دهید ای چراغهای مشوش/ ای خانههای روشن شکاک/ که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر/ بر بامهای آفتابیتان تاب میخورد»
مثل به خاطر سپردن موهای درهم و گردنهای باریک پسران:
«گوشواری به دو گوشم میآویزم/ از دو گیلاس سرخ همزاد/ و به ناخنهایم برگ گل کوکب می چسبانم/ کوچهای هست که در آنجا/ پسرانی که به من عاشق بودند هنوز/ با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای لاغر/ به تبسمهای معصوم دخترکی میاندیشند/ که یک شب او را باد با خود برد»
مثل شنیدن صدای سرفۀ ماهیها:
«از میان پنجرۀ پریدهرنگ خانۀ ماهیها/ شبها صدای سرفه میآید»
مثل توجه به ساقههای لاغر و کمخون غنچهها:
«و من به جفتگیری گلها میاندیشم/ به غنچههایی با ساقههای لاغر کمخون»
4ـ اگر با رویکرد روانشناسانه به بررسی نشانههای روانی و عاطفی موجود در شعر بپردازیم، به جملهها و سطرهای متعددی برمیخوریم که از عاطفهای غلیظ و زنانه نشأت گرفتهاند؛
مثل انزوا و ترس از تنهایی:
«تمام روز در آیینه گریه میکردم/ بهار پنجرهام را به وهم سبز درختان سپرده بود/ تنم به پیلۀ تنهاییام نمی گنجید/ و بوی تاج کاغذیام/ فضای آن قلمرو بیآفتاب را/ آلوده کردهبود»
مثل حسادتها و لجاجتهای دخترانه:
«و من چقدر دلم میخواهد که گیس دختر سیدجواد را بکشم»
مثل درک لذت عشق وقتی که متفاوت از تمام عاشقانههای سروده شده توسط مردان جلوه میکند:
«سخن از گیسوی خوشبخت من است/ با شقایقهای سوختۀ بوسۀ تو/ و صمیمیت تنهامان در طرّاری/ و درخشیدن عریانیمان/ مثل فلس ماهیها در آب»
چرا زنان شاعر فکر میکنند که باید مانند مردان، عاشق خط و خال و زیبایی چهرۀ معشوق شد و باید از همان لذتهایی که مردان در عشق درک کرده و به زبان آوردهاند، دم زد؟ چرا فکر نمیکنیم که ویژگیهای خاص روانی زنان ایجاب میکند که دلپسندیهای متفاوتی داشتهباشند و لذت را در چیزهای متفاوتی درک کنند؟
با توجه به سطرهای زیر درمییابیم که روزمرگی یک زن و زندگی پوچِ دلخوش به ظواهرش، به تصویر درآمدهاست:
«و خواهرم که دوست گلها بود/ و گاه گاه خانوادۀ ماهیها را به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد/ او در میان خانۀ مصنوعیاش/ با ماهیان قرمز مصنوعیاش/ و زیر شاخههای درختان سیب مصنوعی/ آوازهای مصنوعی میخواند و بچههای طبیعی میزاید/ او هر وقت به دیدن ما میآید/ و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود/ حمام ادکلن میگیرد»
به راستی تا زن نباشی چگونه میتوانی چنین دریافتی از تصنّعی بودن زندگی یک زن دیگر داشتهباشی و درک کنی که حمام ادکلن گرفتن و زاییدن تنها دلخوشیهای اویند؟!
زن شاعر اگر خودش باشد و ادای کسی را درنیاورد، تمام مؤلفههای خاص روانیاش در شعر منعکس خواهد شد، من این انعکاس را «زنانگی ناخودآگاه» یا «زنانگی سیال» در شعر مینامم. در این صورت دیگر نیاز نیست زنان شاعر بکوشند تا فقط حول موضوعات مختص زنان شعر بگویند، یا تنانه بنویسند یا فقط کلمات زنانه را به کار ببرند، بلکه اگر آزاد و رها باشند، زنانگی در جوهرۀ شعر و در تمام ساحات آن اعم از: زبانی، زیستی، روانی و اجتماعی اتّفاق میافتد.
حسنا محمدزاده/ بهمن 1402