تأملی در غزل نو مذهبی با خوانش اثری از سعید مبشر
تأملی در غزل نو مذهبی با خوانش اثری از سعید مبشر/ حسنا محمدزاده
نگاهی گذرا به سیر تطوّر ادبیات فارسی بعد از تولد جریانی به نام «شعر نو» گواهی میدهد که بازتاب مفاهیم مذهبی در قالبهای شعری نو آنقدر کمرنگ است که نمیتوان از نامهای متعدد و از آثار متنوعی در این زمینه یاد کرد، حتی شاعرانی که بسیار در قالبهای نو طبعآزمایی کردهاند، موقع بازتاب مفاهیم دینی و مذهبی در شعر، بیشتر به سمت قالبهای سنتی و فضای موزون و مقفّای آن میروند و کمتر کسی جسارت هنجار شکنی در ژانر مذهبی و عرضۀ الگوهای نوین در این عرصه را دارد. آسیب جدی شعرهای مذهبی، فقدان منظر تازه است. این آسیب تقریباً در شعرهای مذهبی تمامی دورهها دیدهمیشود و درست به همین خاطر است که شعرهای مذهبیِ انگشتشماری توانستهاند به خاطر داشتن نگاهی دیگرگونه به موضوعی واحد، از حصار قرنها بگذرند و ماندگار شوند، اما مهمتر از پیوند زدن مفاهیم مذهبی با قالبهای نو، مدرنسازی قوالب کهنی چون غزل است. سردمداران غزل نو چنین کردند؛ کسانی چون سیمین بهبهانی، منوچهر نیستانی، حسین منزوی و محمدعلی بهمنی با نگاهی دیگرگونه به قالب ظاهرا ایستایی، چون غزل نگریستهاند و جهانی کاملا تازه و متفاوت از دل آن بیرون کشیدهاند، اما کمتر شاهد بودهایم که شاعری موقع سرودن در باب موضوعات مذهبی در قالب غزل، کاملا نوگرا باشد. چیزی شبیه نگاهی که از «سعید مبشر» در این غزل عاشورایی میبینیم:
از همان ابتدای غزل با روایتی متفاوت از زبان شاعر و در زمان حال مواجه میشویم، این تفاوت از آنجا نشأت میگیرد که روایت بین فضایی واقعی و فراواقعی در کشاکش است و چکیدۀ آن میتواند دنیای وهمآلود انسان سردرگم امروز را به نمایش بگذارد:
«میان آینهها میدوم به سمت فرار/ اتاق پیله به دورم تنیده از دیوار/ به قبر کوچک من بیسبب گذاشتهاند/ در بدون کلیدی به نام سنگ مزار/ کجای زندگیام را به گل جسور شدم/ که چشم پنجره افتاد در مسیر غبار/ به تختخواب میافتم مگر که بستن چشم/ مرا عقب ببرد در زمان شبیه قطار»
در ادامه، راوی ـ شاعر با کمک قطار زمان به روز عاشورای سال 61 هجری سفر میکند:
«درست رأس اذان ایستاده ساعت شمس/ و بین دجله فرات آسمان گرفته قرار/ صدای قرمز شیپور جنگ میآید/ کشیده خنجر خود را خزان به قتل بهار/ دو لشکرند؛ یکی قبلهگاه حور و ملک/ از آن یکی خود ابلیس هم در استغفار/ دو لشکرند؛ یکی لا اله الا الله/ یکی "فما لهم الا السقر و بئس الدار"/ به شرق مینگرم آسمان صف در صف/ به غرب مینگرم شورهزار ناهموار»
فضا، فضایی کاملا تخیلی است. از حسامیزی در «صدای قرمز شیپور» گرفته که با برانگیختگی حسهای مخاطب، ادامۀ خونین ماجرا را یادآور میشود تا توصیف متفاوت لشکرهای روبهروی هم، یکی به لشکر «لا اله الا الله» و دیگری به لشکر «فما لهم الا السقر و بئس الدار» که علاوه بر توصیف و تلمیح، حاوی این پیام است که اولی چیزی جز خدا ندارد و دومی چیزی جز فقر و بدبختی. نوگرایی در غزل مذهبی، آنجا اهمیت بیشتری پیدا میکند که شاعر نگاه نواش را فقط به خیالانگیزی متفاوت (چیزی که در غالب شعرهای مذهبی کمتر سراغ داریم) اختصاص نمیدهد یا فقط به مدح و مرثیه در موضوع مد نظرش نمیپردازد، بلکه میکوشد در عین پرداختن به تمام اینها، اثرش حاوی پیام باشد و صرفاً به قصد انگیزش عاطفی و هیجانی مخاطب سروده نشده باشد. مخصوصا وقتی با این گزارههای استفهامی تأملبرانگیز مواجه میشویم:
«من از کدام گروهم من از کدام سپاه/ من از کدام نژادم؟ من از کدام تبار؟»
و این سوالی است که بسیاری از ما باید از خودمان بپرسیم و محک بزنیم که اگر قرار باشد سفری در زمان داشتهباشیم، در کدام صف خواهیم ایستاد؛ چنین تأملی باعث میشود روی بسیاری از رویکردهایمان ـ مخصوصا رویکردهای تندروانۀ مذهبی ـ تجدید نظر کنیم، چرا که حسین بن علی و یارانش را نه کافران، بلکه همانها کشتند که از همه بیشتر ادعای مذهب داشتند. نکتۀ قابل توجه دیگر این است که شاعر کوشیده خیالانگیز بودن شعرش، واقعیت را تحتالشعاع قرار ندهد و در عین پرهیز از صراحت، گفتنیهایش را به شعر درآورد:
«وهب میآید و اشهد نگفته میداند/ که جز به خون نرود هیچ پردهای به کنار/ برای سیر کدام آسمان شتابان است/ که پر گشوده چنین شاه ذوالجناحسوار»
مبشر در پارههایی از شعر، با نگاهی وحدت وجودی، شاخصترین اولیاء را در وجود حسین بن علی (ع) خلاصه کردهاست:
«که چشم نافذ عیساست پشت پلک حسین/ که رأس شامخ یحیاست زیر آن دستار/ که مهربانی احمد دوباره آمدهاست/ که بازوان علی بازگشته در پیکار/ خلیل و آتش نمرود را ببین از نو/ ولی حدیث گلستان نمیشود تکرار/ چقدر رأس مبارک نشسته بر سر نی/ چقدر شاخۀ طوبی رسیدهاست به بار»
و این سیر روایی با بستهشدن دریچۀ زمان و بازگشتن شاعر به روزگار خودش به اتمام میرسد:
«سلام میدهم و میبرد به خواب مرا/ نسیم سرخوش عطری سرشته با تن یار/ در انزوای اتاقم به هوش میآیم/ کنار کاغذ و بشقاب و چند پاره انار»
و روایتی که با «صدای قرمز شیپور» اوج گرفته بود با «پارههای انار» به انتها میرسد و یقینا پشت این انتخاب، زیباییشناسی هدفمندی نهفتهاست که میتواند ذهن مخاطب را به سمتِ دلخون بودن هنوز و همیشۀ جهان از این اتفاق سرخ و زنده بودن آن در دل تاریخ، سوق دهد.
مهمترین برگ برندۀ این شعر در کنار خیال انگیزی آن و آشنایی شاعر به زیر و بم واقعۀ عاشورا، شیوۀ خاص روایتپردازی اوست که آن را به اثری قابل توجه در حوزۀ شعر نو مذهبی بدل کردهاست، در این روایت شاعر به مفاهیم مد نظرش، صرفاً با نگاه تاریخی نپرداختهاست، بلکه با نگاهی گستردهتر از محدودۀ تاریخ و جغرفیا، توانسته آن را برای نسل امروز به تماشا بگذارد.
حسنا محمدزاده/ 18 تیر ماه 1403