قلب قلم

شعر و نقد ادبی - حسنا محمدزاده

قلب قلم

شعر و نقد ادبی - حسنا محمدزاده

قلب قلم

حسنا محمدزاده - شاعر

کتاب ها :
1. هنوز قلب قلم درد می کند ... برگرد ! ( آرام دل )
2.عشق های بی حواس ( فصل پنجم )
3. خورشیدهای توأمان (آرام دل )
4. یک مشت آسمان ( فصل پنجم )
5.سربه مهر ( جمهوری)
6.جوهر جان ( هزاره ققنوس)
7. زیر هر واژه آتشفشان است (سوره مهر)
8.قفس تنگی (شهرستان ادب)
9. پری روز (شهرستان ادب)
10. سرمشق(هزاره ققنوس)
11. گزیده مرصاد العباد (نشر گویا)

نویسندگان

۳۶ مطلب با موضوع «شعر و گرافی» ثبت شده است

تقدیم به پیشگاه والای آقا ابوالفضل العباس(ع)

 ایستاده بر فراز قله‌ی آزادگی

بی‌سر و بی‌دست یعنی آخر دلدادگی

رفته بالا تا دل معراج با افتادگی

از وجودش می‌تراود بوی دریازادگی

 

 نه... نباید گفت آب آور به او دریا بگو

کاشف‌الکرب دل تفتیده‌ی زهرا بگو

 

 کوه خم شد زیر بار ظلمت و نشکست او

رفت پای عهدهایش با سر و با دست او

مشک بر دندان گرفت از پا ولی ننشست او

یکه‌تازی آمد و گفتند عباس است او

 

بازویش را حرز بسته عشق، با نادعلی

سست‌عهدی نیست در قاموس اولاد علی

 

پرده‌داری حرم عباس می‌خواهد فقط

بار سنگین علم عباس می‌خواهد فقط

دادن دست قلم عباس می‌خواهد فقط

سوز شعر محتشم عباس می‌خواهد فقط

 

آنکه پیش پای او هفت هسمان زانو زده‌ست

آنکه نامش بر تمام انبیا پهلو زده‌ست

 

خون به رگ‌های شجاعت می‌دواند این سوار

هفت پشت نیزه‌ها را می‌خماند این سوار

گام طوفان را به رعشه می‌کشاند این سوار

عربده‌ها را سر جا می‌نشاند این سوار

 

مردی اینجا نیست تا با او بیاید در مصاف

هیچ شمشیری ندارد جرات ترک غلاف

 

ذوالفقارش لرزه‌ای بر بندبند دشمن است

او که کوه شانه‌هایش کودکان را مامن است

آن طرف یک لشکر و این سوی میدان یک تن است

خون‌بهای سینه چاکی‌هاش بازو دادن است

 

دست رد بر سینه‌ی دریا و ساحل می‌زند

او که قلبش روی دست مشک دل دل می‌زند

 

 بسته قامت با صدای آخرین تکبیر، تیر

می‌کند کابوس‌های کهنه را تعبیر، تیر

می‌شود سرفصل داغی تلخ و عالمگیر، تیر

می‌خورد یک‌راست بر پیشانی تقدیر، تیر

 

تیر آمد پاره شد ناگاه تسبیح حسین

بر زمین افتاد پای شط مفاتیح حسین

 

#حسنا_محمدزاده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 September 19 ، 13:36
حسنا محمدزاده

 


از نگاهت ریخت در جانم جنونی بندری

رد نشو از پای قایق های عاشق ،  سرسری!

 

تو خلیج فارسی ، من خاک ِ سوزان کویر

با تو ایران می شوم- مهد شکوه و برتری-

 

چشم هایت مثل قهوه خانه های ساحلی

نیمه شب های زمستانی پُر اند از مشتری

 

من برای جشن تو کِل می کشم ، اما چه سود

خیره می مانی به دختر های پیراهن زری

 

کشتی بی سرنشینم را به دریا می برم

یک شب توفان زده ، بی بادبان ... بی روسری...

 

بعد ها دنبال من می آیی اما نیستم

در هوایت غرق خواهم شد شبی خاکستری

 

این همان کشتی ست، افتاده کف دریا ولی

قصر جلبک ها شده در  حیر ت و ناباوری

 

خواستی از کوسه ماهی ها سراغم را بگیر!

از همان هایی که روی دامنت می پروری

 

از جزیره های دور افتاده پیدا می شوم

نه.... نمی دانم چه داری بر سرم می آوری              

حسنا محمدزاده

 


برگ ریزانم ؛ بهارم را به یغما برده اند

بادها صبر و قرارم را به یغما برده اند

 

حال پاییز من از شور زمستان ، بدتر است

باغ پر بار انارم را به یغما برده اند

 

سال ها چنگیز ها با اسب های یکه تاز

خانه ام ...ایلم... تبارم را به یغما برده اند

 

مثل انسان نخستینم ولی آواره تر

سیل ها دیوار غارم را به یغما برده اند

 

چشم هایم را می آویزم به در، دیوانه وار

میخ ها دار و ندارم را به یغما برده اند

 

در دل انگشت هایم شور شادی مُرده است

تار تب دار ِ سه تارم را به یغما برده اند

 

جار می زد دوره گردی کوچه های شهر را :

آی مردم  ! روزگارم را به یغما برده اند

حسنا محمدزاده



دلم جدا شدنی نیست از دلت وقتی

چنان دو حلقه ی زنجیر متصل شده اند


حسنا محمدزاده

حسنا محمدزاده


 

ابری شده چشمم که دلی سیر ببارد

تا بعد تو دیگر به کسی دل نسپارد

 

دنبال یکی باش که مثل منِ بی تاب

تا آمدنت ثانیه ها را بشمارد

 

قویی شود و پر بکشد از شب دریا

بر ساحل آرام دلت سر بگذارد

 

تا ورد زبانش بشود نام و نشانت

هر روز ، تو را گوشه ی قلبش بنگارد

 

او که نه فقط شور بهار تو که حتی

پاییز و زمستان تو را دوست بدارد

 

من از تو به این شرط گذشتم که بگردی

دنبال کسی که به خودت دل بسپارد

حسنا محمدزاده

 

 


همه رفتند فقط من عقب قافله ام

بی حواسم ، کسلم ، ساکت و بی حوصله ام

 

حاصل عمر مرا در چمدانت بستی

آه...  بدجور، زمین خورده ی این فاصله ام

 

هیچ کس بعد تو دنیای مرا درک نکرد

سالها رفته ولی حل نشده مسئله ام

 

عشق ، تصمیم گرفته ست که ویران بشوم

چند سالی ست که روی گسل زلزله ام

 

چند سالی ست که تو قله نشینی و هنوز

لنگ لنگان وسط دامنه هایت ، یله ام

 

قاصدک ها خبر جشن تو را آوردند

کاش می شد که به گوشت برسد هلهله ام

 

تو پس از من همه جا قافله سالار شدی

من ولی بی تو همیشه عقب قافله ام

حسنا محمدزاده

 

ناز شصت روزها ! حسی غریبم داده‌اند

ظاهری آرام و قلبی ناشکیبم داده‌اند

 

چارشنبه سوری‌ام ، پایان سالی آتشین

روزو شب با شوق دیدارت لهیبم داده‌اند

 

نیم‌خورده روی دست زندگی افتاده است

از بهشت گونه‌هایت هرچه سیبم داده‌اند

 

من زمین را دوست دارم با تمام تنگی‌اش

راضی‌ام از اینکه چشمانت فریبم داده‌اند

 

رودهای من به آغوشت سرازیرند باز

رو به اقیانوس آرام تو شیبم داده‌اند

 

بیش از این ای بغض کهنه ، میخکوب من مباش !

من درختی زخمی‌ام ، طرح صلیبم داده‌اند

 

می نشینم دانه‌های اشک را بر نخ کنم

باز هم تسبیحی از امّن یجیب‌ام داده‌اند

حسنا محمدزاده

 


افتاده‌ام از شاخه‌ای خشکیده بین برف‌ها

یک پرتقال خونی غلتیده بین برف‌ها

 

شاید مرا یک روز ابری زیر پای عابران

چشمان گنجشک فضولی دیده بین برف‌ها

 

شاید مسافر بوده‌ام یک روز، اما زندگی

دنبال من یک کاسه خون ، پاشیده بین برف‌ها

 

هر روز دارد می‌دود ، دنیا شبیه کودکان

دنبال خرگوشی که می‌لرزیده بین برف‌ها

 

روزی به دریا می‌رسد ذرات آدم برفی‌ام

بوی بهارت بازهم پیچیده بین برف‌ها

 

ترسیم کرده زندگی در آخرین نقاشی‌اش

ما را: دو تا شاخه گل روییده بین برف‌ها

حسنا محمدزاده


 


دو هواییم ؛ دمی صاف و دمی بارانی

ما همانیم ، همانی که خودت می‌دانی

 

پیش‌بینی شدن ِ حال من و تو سخت است

دو هواییم ...ولی بیشترش توفانی

 

آخرین مقصد تو شانه‌ی من بود ؛ نبود ؟

گریه کن هرچه دلت خواست ، ولی پنهانی

 

شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید

رو به این پنجره‌ی در شُرُف ویرانی

 

باز باید بکشی عکس پریشان ِ مرا

گوشه‌ی قاب ِهمان روسری ِ لبنانی

 

*

آب با خود همه‌ی دهکده را خواهد برد

اگر این رود ، زمانی بشود طغیانی

حسنا محمدزاده


 

قرار بود زمانی مرا مجاب کنی

به احترام دل ساده‌ام شتاب کنی

 

قرار بود بسازی ...نه اینکه دنیا را

به چشم هم‌زدنی بر سرم خراب کنی

 

چه سالها که دوفنجان چای منتظرند !

دوباره در دل این خانه قند آب کنی

 

لباس نو نخریدم به شوق آن روزی

که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی

 

هنوزمیخ اتاقت به عشق پابند است ؟

هنوز عکس مرا می‌بری که قاب کنی ؟

 

به حبه حبه‌ی انگور تازه می‌ماند

نخواه شعر ِمرا خمره‌ی شراب کنی

 

همیشه چشم به راهم بیا هرازگاهی

سر مزارم اگر خواستی ثواب کنی

حسنا محمدزاده


 

شورت به اشعار خیالی برنمی‌گردد

دیوانه دیگر این حوالی برنمی‌گردد

 

کوچید از دِه ، بقچه‌ای از درد بر دوشش

دیگر به آغوش‌ اهالی برنمی‌گردد

 

گل‌های پرپر را بخشکان لای دفترهات

عطری به گلدان سفالی برنمی‌گردد

 

سنگی که تو انداختی دریاچه را گِل کرد

این دل به دوران زلالی برنمی‌گردد

 

هیزم نیاور زندگی ! دیگر نمی‌سوزم

آتش به دل‌های زغالی برنمی‌گردد

 

قصد شکارِ شیر دارد این تفنگ ِپیر

از جنگل اما دستِ خالی برنمی‌گردد

 

باید مرا راحت کنی ؛ این بی‌سروسامان

هرگز به آن آشفته‌حالی برنمی‌گردد

حسنا محمدزاده

 

ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم

بغضِ هم ، بی‌تابیِ هم ، دردِ هم ، درمانِ هم

 

ما چه بودیم از همان آغاز ؟

                                  یک روح و دو تن

نیمه‌های آشکار و نیمه‌ی پنهان هم

 

بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم

نیست وقتی دست‌های گرممان از آن ِ هم

 

طعمه‌ی هیزم شکن‌هایند شاخ و برگ ما

میزبان ِ آتشی سرخیم و آتشدان هم

 

سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی

قلب‌های بی قرار و بی سروسامان هم ؟!

 

زندگی منهای تو مرگ است پس با این حساب

می‌توان نامید ما را نقطه‌ی پایان ِ هم

حسنا محمدزاده

حال خراب

 

تا کی بدوم سوی سرابی که تو باشی ؟

شب‌ها بپرم از دل ِخوابی که تو باشی

 

جا داد خدا در صدف سینه‌‌ام آرام

با دست خودش گوهر‌نابی که تو باشی

 

آن عمرِ هدر رفته به یک لحظه نیرزد

یک لحظه از این حال‌خرابی که تو باشی

 

من لب نزدم  بر لب جامت که همیشه

مستم کند از بوی شرابی که تو باشی

 

قلبم گل‌سرخی‌ ست که می‌خواست بجوشد

هرروز در آن دیگ گلابی که تو باشی

 

از سوختن ِ بی تو نباید بهراسم

هم‌سنگ بهشت است عذابی که تو باشی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 November 15 ، 22:44
حسنا محمدزاده

 




رسم سفر

 

پیش از این ، رفتن فقط رسم مسافرها نبود
تا همیشه کوچه گردی سهم عابرها نبود

 

سال های سال در جغرافیای سینه ام
سرزمینی جز تو در فکر مهاجرها نبود

 

ایل مان برگشت از قشلاق کاغذها ولی
نامه ای با خط تو در بار قاطرها نبود

 

سوختم هر روز ؛ تا آنجا که یادم مانده است-
هیچ کس یاد ِ دل ِ آشفته خاطرها نبود

 

قهر کن ! باشد ، قلم پادرمیانی می کند
گرچه قبلا قهر در قاموس شاعرها نبود

 

من خدا را باختم پای تو ؛ فکرش را بکن !
یک نفر هم کیش من مابین کافر ها نبود

 

آب و ریحان پشت پای چشم هایت ریختم
بر نگشتن از سفر ، رسم مسافرها نبود

 

 

دکلمه غزل رسم سفر :

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 October 15 ، 23:25
حسنا محمدزاده

 

 

اسب‌های بی‌سوار

 

نمی‌دانم چرا افتاد در دستم انار تو

چگونه دانه‌هایم ریخت پای شاخسار تو

 

مجابم کن ... بدانم! کی شدم آن دشت بی‌تابی

که می‌تازند درمن اسب‌های بی‌سوار تو؟

 

به نارنج و به باد مشرقی حساسیت دارم

به هرعطری که دل را می‌کشد سوی دیار تو

 

چه می‌کردی اگر یک روز دنیا مال ما می شد!؟

تمام جاده‌ها این‌سو و من آن‌سو کنار تو

 

بیا روراست باش و گفتنی‌ها را بگو با من

که دلگیرم هنوز از جمله‌های درد دار تو

 

به پرحرفی نیازی نیست ، می‌دانم که می‌دانی

زمستان مانده در تقویم روحم تا بهار تو

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 October 15 ، 18:54
حسنا محمدزاده


عزیز دلی هنوز ...


طاووس زخم خورده ی من ، غافلی هنوز !؟
دنبال دانه های اسیر گِلی هنوز !؟


دنیا کنار آمده با مرگ رنگ ها
درگیر ِ راه حل همان مشکلی هنوز!؟


از حال من نپرس که دیوانه تر شدم
از حال و روز تو چه خبر ؟ عاقلی هنوز!؟


این ماه هم تمام شد اما هلال نه ...
در چشم های مِه زده ام کاملی هنوز


با تخته پاره ها به توافق رسیده ام
من جزر و مدم و تو همان ساحلی هنوز


من ماضی بعیدم و گم ، بین جمله هات
اما تو در مضارع من ، فاعلی هنوز


بیدار مانده ام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب ! عزیز دلی هنوز

موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 July 14 ، 20:44
حسنا محمدزاده

 


دریا...


حس کرده‌ای ؟ دریا نگاه ِ مبهمی دارد

در چشم‌های سرد و آرامش غمی دارد

 

راز دلش را جز به مرجان‌ها نمی‌گوید

شاید در آن اعماق ، گوش ِ مَحرمی دارد

 

هر روز بی تابانه دنبال تو می‌گردد

از قایق و پاروی تو سهم کمی دارد

 

دریا زنی با گیسوان موج درموج است

با ماهیان تشنه حس درهمی دارد

 

صیادهای گیج بندر می‌شناسندش

مویش سپیدی می‌زند پشت خمی دارد

 

وقتی تمام لحظه‌ها را با تو قسمت کرد

باید بفهمی با خیالت عالمی دارد

 

باید بفهمی بی تو می‌میرد ؛ مگر این قو

غیر از تو روی ِ زخم بالش مرهمی دارد؟!

 

آغوش تو امواج را آرام خواهد کرد

ساحل همیشه شانه‌های محکمی دارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 June 14 ، 20:55
حسنا محمدزاده

 

خانه تکانی

 

وقتی بیایی سینه را ، خانه تکانی می کنم

رنگ تمام پرده‌ها را آسمانی می کنم

 

وقتی بیایی روز و شب چون کودکان نو سخن

با ذوق ،  در دنیای تو شیرین زبانی می کنم

 

آنقدر خیره مانده‌ام بر عکس‌های کهنه‌ات

انگار دارم قاب‌ها را هم روانی می کنم

 

من با تمام واژه‌ها اتمام حجت کرده ام

شعر تو را ، شور تو را ، روزی جهانی می‌کنم

 

یک جای دنیا – شعر- با هم آشتی‌مان می دهد

آنوقت هر شب در کنارت شعر خوانی می کنم

 

دیگر چه فرقی می کند من پیر باشم یا جوان؟!

وقتی تو باشی تا ته دنیا  جوانی می کنم

موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 May 14 ، 01:20
حسنا محمدزاده

 

من ماندم و شب زنده داری ها پس از تو

با خستگی ها و خماری ها پس از تو

 

قفل قفس  باز است اما شوق پرواز

حل می شود در بی قراری ها پس از تو

 

باید کلاغان تخم بگذارند هر روز

در بُهت ِچشمان قناری ها پس از تو

 

عهدی کهن بستند تا با هم بمانند

چشم من و چشم انتظاری ها پس از تو

 

من می توانم شاعری از سنگ باشم

در مستی آیینه کاری ها پس از تو

 

آیینه با من حرف هایی تلخ دارد

بین تمام یادگاری ها پس از تو

 

برگرد بی من ! مرد ِ این میدان نبودی

سَر می کنم با بردباری ها پس از تو


پ ن : با تشکر از آقای ابوالفضل صادقی برای طراحی این شعر

موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 April 14 ، 01:27
حسنا محمدزاده

برگ ریزانم ؛ بهارم را به یغما برده اند

بادها صبر و قرارم را به یغما برده اند

 

حال پاییز من از شور زمستان ، بدتر است

باغ پر بار انارم را به یغما برده اند

 

سال ها چنگیز ها با اسب های یکه تاز

خانه ام ...ایلم... تبارم را به یغما برده اند

 

مثل انسان نخستینم ولی آواره تر

سیل ها دیوار غارم را به یغما برده اند

 

چشم هایم را می آویزم به در، دیوانه وار

میخ ها دار و ندارم را به یغما برده اند

 

در دل انگشت هایم شور شادی مُرده است

تار تب دار ِ سه تارم را به یغما برده اند

 

جار می زد دوره گردی کوچه های شهر را :

آی مردم  ! روزگارم را به یغما برده اند

موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 February 14 ، 01:32
حسنا محمدزاده


دیگر گره خورده وجودم با وجودش

محکم شده با ریشه هایم تار و پودش

 

روی تمام فرش های دست بافم

جا مانده رد پای رویای کبودش

 

سلول هایم را شبیه مشتی اسفند

پاشیده ام در آتش از بدو ورودش

 

باید به این آتش بسوزم یا بسازم؟

وقتی به چشمم می رود هر روز دودش

 

آیینه ام با شمعدان ها عهد بسته

حتی ترک هم بر ندارد در نبودش

 

از نارون های سر کوچه شنیدم:

می آید او؛

              فرقی ندارد دیر و زودش

 

دل بر نخواهم داشت از این عشق معصوم

چون اصفهان از پاکی زاینده رودش

موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 December 13 ، 02:36
حسنا محمدزاده


 

دو هوایم ؛

           ... دمی صاف و دمی بارانی

ما همانیم ، همانی که خودت می‌دانی

 

پیش‌بینی شدن ِ حال من و تو سخت است

دو هواییم ...ولی بیشترش توفانی

 

دل من اهل کجا بوده که امروز شده‌ست

با ل تنگ قلم‌های تو هم استانی ؟

 

آخرین مقصد تو شانه‌ی من بود ؛

                                           ...نبود ؟

گریه کن هرچه دلت خواست ، ولی پنهانی

 

شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید

رو به این پنجره‌ی در شُرُف ویرانی

 

باز باید بکشی عکس پریشان ِ مرا

گوشه‌ی قاب ِهمان روسری ِ لبنانی

 

آب با خود همه‌ی دهکده را خواهد برد

اگر این رود ، زمانی بشود طغیانی

موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 December 13 ، 01:41
حسنا محمدزاده




بین خون و خاک ، قرآن کریم افتاده است

آتشی در جای‌جای این حریم افتاده است

 

هرچه مروارید خونین بوده در دریای درد

پای پلک خیس طفلان یتیم افتاده است

 

از لب هر بامِ رسوایی مسیر سنگ‌ها

سمت بال زخمدار یاکریم افتاده است

 

صوت یک زن نیست این ،فریاد جانسوزعلی ست

جای داغش روی لب‌های نسیم افتاده است

 

در گلویش فصل پاییزاست با سوزی عجیب

هرچه برگ از شاخه با حال وخیم افتاده است

 

خشت‌های شهر مبهوتند ؛ می‌دانی چرا ؟!

کوفه با این خطبه‌خوان یاد قدیم افتاده است

 

هلهله‌ها زخمی و زنگ شترها ساکتند

در دل نامردهای شهر، بیم افتاده است

 

ابن ملجم‌هایشان شمشیر از رو بسته‌اند

نبض ایمان دست شیطان رجیم افتاده است

 

صبرکن زینب ! که تا دیدار بعدی با حسین (ع)

فاصله اندازه‌ی یک سال ونیم افتاده است

 

*

لنگر کشتی همان جایی که هنگام نماز

از خدا هر روز و شب می‌خواستیم افتاده است

موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 December 13 ، 23:50
حسنا محمدزاده


آغاز دنیایم  تویی ، پایان  دنیا  تو

دیروزهای دور تو ، امروز و فردا تو

 

با واژه های ناب ، خلقت می کنم هر شب

شعری که دارد می شود ورد زبان ها ، تو

 

من، مثل قایق ران پیری خسته از امواج

این سوی دریا ماندم و آن سوی دریا ، تو

 

گنجشک های خیس را از گونه ام بردار!

در من زمستان است اما شور گرما تو

 

دنیای من ، یخ بسته روی بند های رخت

دستی که بر می چیندش از هول سرما ، تو

 

یک دسته آهوی فراری از هجوم شیر

از جنگل آشوب روحم می دود  تا  ، تو

 

قلب مرا با خود ببر، هر جا که می خواهی !

حالا که نبض لحظه هایم می زند ، با تو

 

در شیب تند شانه هایت کلبه می سازم

تنها تویی آرامشم ،تنهای تنها تو

 

نه ... انتخاب سومی هرگز نخواهم کرد

یا مرگ را بر می گزینم بعد از این ...یا تو

موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 November 13 ، 01:44
حسنا محمدزاده

 


همه رفتند فقط من عقب قافله ام

بی حواسم ، کسلم ، ساکت و بی حوصله ام

 

حاصل عمر مرا در چمدانت بستی

آه...  بدجور، زمین خورده ی این فاصله ام

 

هیچ کس بعد تو دنیای مرا درک نکرد

سالها رفته ولی حل نشده مسئله ام

 

عشق ، تصمیم گرفته ست که ویران بشوم

چند سالی ست که روی گسل زلزله ام

 

چند سالی ست که تو قله نشینی و هنوز

لنگ لنگان وسط دامنه هایت ، یله ام

 

قاصدک ها خبر جشن تو را آوردند

کاش می شد که به گوشت برسد هلهله ام

 

تو پس از من همه جا قافله سالار شدی

من ولی بی تو همیشه عقب قافله ام

موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 November 13 ، 01:48
حسنا محمدزاده

 

 

                             برای حضرت ابوالفضل «ع»                         

 

آب را آزاد کن از پنجه‌ی زنجیرها

از نگاه زخمی و آشفته‌ی شمشیرها

 

از کنار بهت قرآن‌های روی نیزه و ...

از لب صفینیان و حیرت ِ تکبیرها

 

مرهمی بگذار روی زخم ِ باز آسمان

دستمالی خیس ، بر پیشانی ِ تقدیرها

 

شاید این ساحل زمانی خواب قحطی دیده است

خشک سالی می چکد از گونه‌ی تعبیرها

 

دست‌های مرد دریا‌بان به کام کوسه ها...

شاه ماهی‌ها اسیر چنگ ماهیگیرها....

 

کوزه‌ی افتاده دنیا را به دوشش می‌برد

خورده اند این بار هم بر سنگ ِ حسرت ، تیرها

 

در مذاق غنچه‌ها تلخ است از داغ لبت

شیر گنجشکان باغ و شیره ی انجیرها

موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 October 13 ، 23:58
حسنا محمدزاده

 


ابرهای بغض ، در رؤیای بارانی شدن

سینه ها دریاچه‌ای در حال طوفانی شدن


پنجه‌ی خونین بالش‌ها پر از پرهای قو

خواب‌ها دنبال هم در حال طولانی شدن


زندگی آن مردِ نابینای تنهایی‌ست که –

چشم‌ها را شسته در رؤیای نورانی شدن


قطره‌ای پلک مرا بی‌تاب و سنگین کرده‌است

مثل اشک بره‌ها در شام قربانی شدن


خوب می‌فهمم چه حالی دارد از بی‌همدمی

پابه پای گرگ‌ها سرگرم چوپانی شدن


برکه‌های تشنه می‌بینند با چشمان خیس

نیمه شب‌ها خواب گرم ِ ماه پیشانی شدن


خالی‌ام از اشتیاق بودن و تلخ است تلخ

جای هر حسی پر از حس پشیمانی شدن


*

چاره‌ی لیلای بی‌مجنون ِ این افسانه چیست ؟

یا  به دریا دل سپردن ...یا بیابانی شدن

موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 September 13 ، 01:54
حسنا محمدزاده

 


چشمان تو در آسمانم نور آوردند

با خود به شهر شعرهایم شور آوردند

 

کشور گشایی کرده ای با مهربانی هات

وقتی برایم لشگر تیمور آوردند

 

قلب مرا با صد قشون از ماوراء النهر

تا سینه ی سوزان نیشابور آوردند

 

خواب خماری دیدنم ، تعبیر خوبی داشت

چشمان تو با خود ، تب ِ انگور  آوردند

 

نارنج های خسته رویای زلیخا را

دنبال خود از دور های دور آوردند

 

مهتاب ِ اقیانوس را بر دوش ِ ماهی ها

تا حوض خانه با لباس تور آوردند

 

ما یک قدم از لیلی و مجنون عقب بودیم

دنبال بخت ما دو چشم شور آوردند

موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 August 13 ، 02:07
حسنا محمدزاده



این حنجره جز با لب ِ تو، شعرنخوانده ست

جز طعم ِصدایت به صدایش نچشانده ست

 

قلب تو زیارتکده ای در دل کوه است

یک عشق نفسگیر، مرا تا تو رسانده ست

 

خودکار، شده قطره چکانی پر ِ احساس

از شیره ی جان تو در این شعر، چکانده ست

 

آنقدر نوشتم " تو" که باغ ِ گل سرخی

در گوشه ی هر ناخن من ، ریشه دوانده ست

 

سرسخت چو ابریشمی و دست کبودم

گل های تو را بر تن قالیچه ، نشانده ست

 

سرسبزترین باغ زمین است  نگاهت

یک عالمه پروانه به این سمت ، پرانده ست

 

یک رود ِخروشان و دو مرغابی ِ حیران

دست تو مرا تا دل این رود ، کشانده ست

 

ممنوعه ترین منطقه ی عشق ، همین جاست

راهی به جز آواره شدن در تو نمانده ست

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 July 13 ، 02:04
حسنا محمدزاده


انگار در این راه دلم جا زده است

عشقت چه گلی بر سر دنیا زده است

من مثل همان کودک بی تابم که

با قایق کاغذی به دریا زده است

موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 June 13 ، 02:12
حسنا محمدزاده



بگذار کوه شانه هایت سنگرم باشد

عشق تو پرچم دار صلح کشورم باشد

 

توفانی ام ؛ بگذار دستان مسیحایی ت

گلدان مریم های زرد و پرپرم باشد

 

دریای چشمت بستر ِ آرامش قوهاست

باید نگاهت بالش زیر سرم باشد

 

یکریز در من می وزی آنقدر که تا صبح

آکنده از بویت مشام بسترم باشد

 

افتاده نیمی از تنم در آتش و باید

آن نیم دیگر شاهد خاکسترم باشد

 

از شاخه های توت مان ، گنجشک می ریزد

شاید حیاط خانه شعر دیگرم باشد

 

فریاد خواهم زد تو را تا واپسین لحظه

حتی اگر امروز روز آخرم باشد

موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 May 13 ، 02:18
حسنا محمدزاده



ای گل نکند اسیر طوفان بشوی

از عشق نبینم که پشیمان بشوی

در دیگ غزل هام تو را جوشاندم

تا ناب ترین گلاب کاشان بشوی

موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 April 13 ، 02:26
حسنا محمدزاده


ابری شده چشمم که دلی سیر ببارد

تا بعد تو دیگر به کسی دل نسپارد

 

دنبال یکی باش که مثل منِ بی تاب

تا آمدنت ثانیه ها را بشمارد

 

قویی شود و پر بکشد از شب دریا

بر ساحل آرام دلت سر بگذارد

 

تا ورد زبانش بشود نام و نشانت

هر روز ، تو را گوشه ی قلبش بنگارد

 

او که نه فقط شور بهار تو که حتی

پاییز و زمستان تو را دوست بدارد

 

من از تو به این شرط گذشتم که بگردی

دنبال کسی که به خودت دل بسپارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 January 13 ، 02:34
حسنا محمدزاده

 

یا ابوالفضل (ع)                       

 

به دریا آشنا کن خاک خشک این طرف ها را !

پر از دُر وجودت کن دل سرد صدف ها !

 

برو ای مرد ! دریا چشم در راه است مشکت را

بیاور تا سکوت خیمه های بی رمق ، شور و شعف ها را

 

صدای گرگ های صف به صف از دور می آید

برو آهوی صحرایی ! به هم آشوب صف ها را

 

یتیمانی که تا دیروز فرزند علی بودند-

همین هایند؛ حتما دیده ای این ناخلف ها را

 

دو دستت را ببر با خود ! نگاه خسته ات را هم !

مهیا کن برای تیر نامردان هدف ها را!

 

میان تیغ ها و نیزه ها جشنی شده بر پا

به گوش بادها پیچانده ضرب آهنگ دف ها را

 

همیشه رو به ساحل می برند امواج سر گردان

برای دیدن لب های بی تابت صدف ها را

موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 March 12 ، 13:19
حسنا محمدزاده

 

به جنگل می برد پای ِ سفر، آزاده ها را

میان گرگ ها جا می گذارد جاده ها را

 

نمی خواهد ببیند آن طرف  ، هیزم به دوشان

رها کردند در آتش ، دل سجاده ها را

 

عطش ترفند خوبی نیست اینجا چشمه سار است

نترسانید  از  گرداب ، دریا  زاده ها  را !

 

نتازانید دیگر اسب های لامروت !

نمی بینید این بر خاک و خون افتاده ها را؟ !

 

یکی بر ناقه ی عریان ، یکی بر خاک سوزان

جدا کردند از هم عاقبت ، دلداده ها را

 

زمان مست است از عشقش ، زمین و آسمان مست

نخواهد خورد دنیا دیگر از این باده ها را

موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 September 11 ، 13:41
حسنا محمدزاده

 


پر می کشد پروانه ای زخمی به سویت

گهواره ای جان می دهد در آرزویت

 

باید به دست تیر های تشنه یک روز

باغ گل سرخی بروید از گلویت

 

با مشتی از گل های پرپر آسمان هم

سرمست باشد روز و شب از سُکر ِ بویت

 

هفتاد و دو خورشید می آیند آرام

دنبال نور ِ چشم های چاره جویت

 

در قلب ِ این منظومه ی آشفته باید

کوچک ترین سیاره باشد ماه ِ رویت

 

از کهکشان راه شیری تا لب خاک

لبریز گردند استکان ها با سبویت

 

حتما خدا در خلقتش یک روز معصوم

دل های عاشق را گره می زد به مویت

 

هر روز می گردند مادر های بی خواب

گهواره های درد را در جستجویت

موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 April 11 ، 00:04
حسنا محمدزاده