نقد کتاب «پری روز»/ من تکه جامانده ای از آسمان بودم
نقش گزارههای کلامی در غزلهای «پریروز»
«اودن» شاعر انگلیسی میگوید: «چگونه میتوانم بدانم که چه میاندیشم مگر زمانی که ببینم چه میگویم». از این سخن مشخّص میشود که زبان، نقش فوقالعاده مهمّی در بازتاب اندیشه ایفا میکند، مخصوصاً وقتی که وسیلة تبدیل اندیشه به شعر باشد؛ آن وقت است که میتوان از آن بهعنوان فرازبان یادکرد؛ چراکه برای شاعرانگی کلام، برخی هنجارهای طبیعی را میشکند و فراتر از معیارهای عمومی میایستد. از اینرو، گاهی مبهم، پیچیده و رمزآمیز است و شاعر میتواند بهوسیلة آن مخاطب را شریک تجربههای شهودیاش کند. بخش مهمّی از آنچه به فراهنجاری در زبان منجر میشود، مربوط به خیال است. درواقع تخیّل، نوعی دگردیسی در زبان شکل میدهد که شاعرانِ مستقل را از شاعران مقلّد جدا میکند؛ چراکه تخیّل شاعران مستقل از درونشان و یافتههای شخصیشان نشأت میگیرد و این امر موجب زایش زبانی منحصر میشود و به هیچ وجه نمیتواند شبیه به تخیّل دیگران باشد.
در واقع، این کلمات نیستند که به شاعرانگی اثر کمک میکنند، بلکه طریقة چینششان این خاصیّت را به آنها بخشیدهاست پس شناخت سیاقهای گوناگون کلام نخستین قدم در شناخت زبان شعر است. بهعبارت دیگر برای شناخت بهتر یک اثر ادبی باید به بررسی وضعیّتهای پیشاادبی زبان پرداخته شود. این شیوه در وهلة اول، کار مطالعة اثر را از بررسی سابژکتیو (درونی و ذهنی) به بررسی ابژکتیو (قابل مشاهده) سوق میدهد، و در قدمهای بعدی با حرکت به سمت معناشناسی و ارتباط برقرار کردن میان تمام اجزای کلام، به سمت هرمنوتیک (علم تأویل) حرکت میکند.
با مطالعة کلیّت اشعار «حُسنا محمّدزاده» میتوان گفت در کتابهای «عشقهای بیحواس»، «زیر هر واژه آتشفشان است» و «قفس تنگی» گزارههای کلامی، بیشتر در خدمت بیان عاطفه و ذکر رخداد در زندگی شخصی راویاند و قدرت محتوا بهحدّی نرسیده که بتواند زبان را به طغیان وادارد؛ به همین دلیل گزارهها اغلب خبریاند:
«با تختهپارهها به توافق رسیدهام/ من جزر و مدم و تو همان ساحلی هنوز»
(عشقهای بیحواس، ص20)
«حتّی صدای بالبال جوجه گنجشکان/ از طاقی بازار مسگرها نمیآید»
(زیر هر واژه آتشفشان است، ص 47)
«دریا زنی با گیسوان موج در موج است/ با تورهای تشنه حسّ درهمی دارد»
(قفس تنگی، ص 17)
احساس رمانتیک حاکم بر این گزارهها امکان فراروی از محدودة احساسات شخصی را میسّر نساخته تا به شکل یک واقعیّت فرم یافتة زبانی مطرح شوند، امّا زبان در مجموعة «پریروز»، قصد به چالش کشیدن فلسفة هستی را دارد. برای آشکار شدن بحث به بررسی برخی گزارهها در اشعار «پریروز» میپردازیم:
1.گزارههای استفهامی:
در این گزارهها پرسشهای مطرح شدة شاعر، خبر از دنیای تازة درونش میدهند و بهتَبعِ آن نشان از دنیای متفاوت نگریسته شدة بیرون دارند. به نظر میرسد که راوی پس از کشف هویّت واقعی خود و مأنوس شدن با عالم درون، به بیرون و انسان گرفتار در پستی و بلندیهای روزگار مینگرد و به طرح سؤالهایی جدّی و عمیق، از انسان و هستی میپردازد، سپس کلّ روزگار را به چالش میکشد، حتّی سؤالهای شخصی او هم از جنس سؤالهای پیشِ پا افتاده و معمولی نیستند:
«قبول دارم حق با غذای سوختهاست
قبول داری دلتنگیام جهنّم بود؟» (پریروز، ص26)
یا:
«غم، تمام روز دور سینهام پر میزند
یک کلاغ خیره و اینقدر سرسختانگی؟!» (ص30)
یا:
«از چشمة خشکیدة اشکم چه بگویم
از وسعت اندوه دو نارنج چلانده؟» (ص44)
میبینیم که عاطفة شاعر در سطوح فردی هم جذابیّتهای خاصّ خودش را دارد، امّا به مرور از سطحی فردی بالاتر رفته و در مرزی وسیع، گرفتار میشود؛ در نتیجه، زبان ناچار به زیر پا گذاشتن هنجارهای عادی خود است و تحوّل رخ داده در عمق آن به لایههای بیرونی هم رسوخ میکند و بر کلام روزمرّه مسلّط میشود. این خاصیّت شعرهای مدرن است که سطح زبان را در هم میکوبند و به هستة آن میرسند و برای واژگان، تباری خیالی میآفرینند تا با آن، به بیانِ نسبت انسان با دنیا، خودش و دیگر انسانها بپردازند.
در این زبان تازه و جهان نو، غم کلاغ سِمِجی میشود و به پرواز درمیآید. عشق، انسانی است که ممکن است به خواب ابدی برود، نان خانگی آنقدر مقدّس است که باید به آن ایمان آورد، تاریخ، مغازهداری است که متاعِ فروشیاش جان است، روزگار خیّاط است و پای چرخ مینشیند، آنگاه شاعر، با کمک گزارههای استفهامیِ زبان به بیانی چالشگر میرسد:
«عشق اگر یک روز خوابید و نشد بیدار چه؟
زندگی افتاد اگر در ورطة تکرار چه؟
تا به نان خانگی ایمان نیاوردی نیا
آمدی و رفت برکت از در و دیوار چه؟» (ص 18)
یا:
«گفتی چه خبر؟ آه گرانتر شده لبخند
نفروخته تاریخ به ارزانی جان هیچ
دیگر خبری تلختر از اینکه دل و دین
در مشت ندارند به جز چند قران هیچ؟» (ص23)
یا:
«به کجا قرار بوده برسد ادامة من؟
که هراس مرگ جاری شده در چکامة من
شده روزگار خیاط و نشسته پای چرخش
که هزار وصله با هم بزند به جامة من» (ص61)
2.گزارههای روایی:
در مجموعة «پریروز» زاویة دید راوی، گسترش یافته و این گستردگی، او را به پردازش روایتهای جذابی از جهان و انسان واداشته و از او روشنفکری آگاه نسبت به زمانة خویش ساختهاست. پیش چشم این راوی همهچیز جان دارد و میتواند صورتی انسانگونه به خود بگیرد؛ از گلهای شببو گرفته تا مفاهیمی انتزاعی چون لبخند که میتواند خسته باشد و مرگ که میتواند دندانِ طلا بکارد:
«گلهای شببو رو به قبله میگذارندم
پس راست میگفت آینه مردهست لبخندم
من خواب دیدم چشمهایم زیر پا له شد
آن شب که در اعماق قلبم گور میکندم
من خواب دیدم مرگ دندان طلا میکاشت
مردی خودش را دار میزد از گلوبندم» (ص59)
یا:
«خستهام از کارهای خانه امّا بیشتر
خندههایم خستهاند از زخم چاقوهای تیز
مادرم در جستجوی خیر در اقبال من
استخارهکرد روزی پیش حاج آقا عزیز» (ص76)
راوی این ابیات علاوه بر روایت ملموس دنیای پیرامونش (هر چند بهگونهای نمادین) گاهی از «من»، «تو»، «او»یِ شخصی فراتر میرود و به احوال منهای انسانی میپردازد:
«از کوچه دلگیرم که بیاحساس و پرچانهست
دائم به تعداد النگوهاش مینازد
چون دبّهای خالیست دنیا مادرم در آن
با تکّههای بغض من ترشی میاندازد» (ص54)
هر چند که ممکن است روایتها، در فراز و فرود روزگار، گاهی به حقایقی تلخ برسند؛ اما مخاطب را به تازه دیدن و مکثی هرچند کوتاه در صحنههای تراژیک زندگی وامیدارند:
«ایوان پر از بوی غلیظ عید بود امّا
در گالش مادربزرگم سوز میآمد
از استخوانهای جناغ سینة یحیی
شبها صدایی سرد و طاقتسوز میآمد
یحیی برای چرخدستیها غزل میخواند
از جنگ یخبندان و نان پیروز میآمد
دنیا پیِ درمان قوزش نیمهشب میرفت
وقت سحر با قوز بالاقوز میآمد» (ص45)
یا:
«شیر میجوشانم و دلتنگیام سر میرود
گاه میسوزانم انگشت دلم را پای گاز
سِرمه میدوزند در قلبم زنان خانهدار
چرخ میریسند هر شب دختران بیجهاز» (ص66)
3. گزارههای شرطی و تردیدی:
این گزاره ها اغلب با بیانی آمیخته با شک و تردید و گاهی با لحنی شرطی، تحوّل نگرش شاعر به هستی و درگیری افکار او با مسائل فراشخصی را نشان میدهند و آنچنان در هم تنیده و منسجم در طول شعر، قرار گرفتهاند که اگر قرار باشد بیتی را از لابلای ابیات، بیرون بکشند ساختار شعر در هم میریزد و چون ساختمانی که یکی از پایههایش خراب شده باشد، روی سر مخاطب ویران میشود این خاصیت در تمام غزلهای کتاب به چشم میخورد و همین در همتنیدگی هدفمند در اغلب موارد باعث حرکت شعر به سمت هرمنوتیک شدهاست:
«در تمام نسخهاش قرص شفابخشی ندیدم
درد را دنیا فقط با درد درمان کرده شاید» (ص34)
یا:
«حالا نمیدانم حلالم میکند یا نه
آن ماهی تنها که در تنگ بلورم بود؟!»(ص68)
گاهی هم شاعر، با تردیدی فلسفی به زندگی، مرگ و دنیا میاندیشد:
«تا نشستم در خیال چشمه پایی تر کنم
گیوههای زندگی را آب با خود بردهبود» (ص72)
یا:
«مرا از مرگ ـ این یکلاقبای پیر ـ ترسی نیست
اگر چه سرنگون خواهد شد از او شاه شطرنجم» (ص69)
یا:
«گرچه دنیا رنگرزخانه شده این روزها
فکر میکردم که تو یکرنگ هستی لااقل» (ص41)
4. گزارههای تأکیدی:
این گزارهها توانایی و قدرت شاعر را در صدور احکام شاعرانه نشان میدهند و اثبات میکنند که شاعر، تسلیم هستی نیست و خود را به دست اتّفاقات ریز و درشت نسپردهاست، بلکه هر جا لازم باشد دنیا را زیر و رو میکند و آن را با معیارهای خود میسازد. در این گزارهها شاعر، زنی مقتدر، مصمّم و هویّتیافته است؛ از اینرو، این گزارهها مخصوصاً در آغاز ابیات، ضرباهنگی محکم دارند و با بیانی حماسی و تأکیدی همراه هستند. «محمّدزاده» پیش از این در شعرهای ملّی - میهنیاش نشان داده بود که در حماسهسرایی ید طولایی دارد امّا این خصلت در غزلهای مدرن «پریروز» جذابیّتی دوچندان یافتهاست:
«زندگی شیرین و کوتاه است مثل خواب چاشت
آی من! هرگز از این رؤیای فانی برنخیز» (ص76)
یا:
«با کم و کسرم بسازید، ای در و دیوارهای شهر!
با هوای گرگ و میش آرزوها و غضبهایم» (ص58)
یا:
«من زندهام، ای زندهبهگوری! فقط این بار
مرگ آمده در شاهرگم ریشه دوانده» (ص43)
این شخصیّت نوظهور در غزلهای «پریروز»، توانسته دنیا را به چالش بکشد و برای هر شیء جاندار و بیجانی حکم صادر کند و همه را به سلطة خود درآورد و زبان را چون موم در دستِ سخنش نرم کند. در این دنیای نو، حتّی میتوان خانهها را توبیخ کرد که چرا به جای مرگ، زندگی را به دنیا نمیآورند.
«چقدر قحطی مردانگیست در کوچه
جنین مرده نزایید خانههای عزیز!» (ص13)
یا:
«گردن بزنید آخر این شعر لبم را
تا از شب و تاراج نیارد به زبان هیچ» (ص24)
و در این دنیای تازه کشفشده، زبان همراه با نوعی حصرگریزی تأکیدی، برای شاعر، امکان پیوند دادن زمین و آسمان را فراهم کردهاست:
«با توام، تنها دلیل دل به دنیا بستنم
وقت رفتن بندها را میگسستی لااقل» (ص42)
و یا:
«از دستهای خاکیام دل میکنم امّا
باید به بال کندهام کمکم بپیوندم» (ص60)
5. گزارههای خبری:
در کنار تمام آنچه گفتهشد قدرت گزارههای خبری و کارکرد شاعرانة آنها در طول شعر، به پیوستگی و شکلگیری ساختار هرمنوتیکی غزلها انجامیدهاست. گزارههای خبری در «پریروز» گاهی توانستهاند «خبر» را به «حادثه» تبدیل کنند. و با صدای مهیبشان، روح مخاطب را درگیر کنند. شیوة گزارشی این گزارهها که اغلب فرای واقعیّتاند و زمان و مکان را درنوردیده و در زمانی بینشان، به وقوع پیوستهاند، به برجستهسازی نظام زبانی شعر انجامیدهاست:
«طناب بسته به دور دهان پنجرهها
فشرده میشد و جانم به قدر یک دم بود
همیشه عاشق اویم که خون و پوست نداشت
فقط برای بهشت دل من آدم بود
شبی که فاتحة بودن مرا خواندند
هنوز حلقة بیمهری تو دستم بود» (ص26)
یا:
«کشیدی از رگ و پیهای من به سمت خودت
چقدر جادة بیانتهای صعبالعبور
شبی که بال درآورده بود لبهایم
نشست روی صدایت پرندهای مغرور» (ص38)
یکی از شاخصترین نمونههای جولانِ گزارههای خبری در شکلدهی «خبری عظیم» در غزل «رستاخیز» به وقوع پیوستهاست؛ بهگونهای که هر گزارشِ خبری، علاوه بر هویّتی مستقل، در پیوند با دیگر گزارشها به یک زنجیرة گزارهای بدل شدهاست که بهگونهای متمرکز ازل را به ابد پیوند میدهد، به قلب تاریخ میرود و شعر را به زمان اساطیری میکشاند، قدم به قدم جلو میآید و با هر قدم، خبر از رستاخیزی بزرگ در قلب و روح شاعر میدهد و برای جولان بیشتر، عناصر آرکائیسم را به زبان مدرن پیوند میزند. از رستم و داستان سیستان میگوید و از خانقاه و صوفی و حتّی چنگیز و یورش مغول؛ انگار زبان برای خبردهی از این «رستاخیز» به سراسر آفرینش چنگ انداختهاست و هر کدام از گزارههای خبری در حال سبقت از دیگریاند:
«یا از غمی عارفتر از پاییز میگفتی/ یا از انأالحقهای حلقآویز میگفتی/ من مولویتر بودم از لبهای تو هر وقت/ از خانقاه و صوفی و پرهیز میگفتی/ در گوش عقلم با مسیحای نفسهایت/ از عشق این جان جنونآمیز میگفتی/ چشمم که ویران شد پر از موج صدایت بود/ انگار از سودای رستاخیز می گفتی/ روحم بخارا و دلم خوارزم بود آن روز/ روزی که از تازاندن چنگیز میگفتی» (ص21)
این شیوة خبردهی، اقتدار رسالتگونة راوی را به رخ میکشد و فرصتی برای جوشش و شورش زبان فراهم میآورد و شاعر برای تکمیل این رسالت تمام ادیان را در خود جمع میکند. این رستاخیز زبانی تا حدّی است که فرم بیرونی غزل را تحتالشّعاع قرار میدهد و یک بیت را به 10 مصراع میافزاید و در تمام مصراعها قافیه را رعایت میکند تا موسیقیاش مخاطب را بنوازد:
«من آتشی در معبد زرتشتیان بودم/ پیش از صدایت باد بودم بادبان بودم/ خاک نجیب سرزمین سیستان بودم/ جریان آبی در دل هاماوران بودم/ تندیس بودا در خیال بامیان بودم/ شاید صلیبی در کلیسایی جوان بودم/ یا کاهنی در قلب مصر باستان بودم/ من تکة جاماندهای از آسمان بودم/ پیش از تو و پیش از صدایت یک جهان بودم/ شوراندیام از بس که شورانگیز میگفتی» (ص22)
باید گفت که بخش عمدهای از دنیای مدرنِ غزلهای «پریروز» را قدرت گزارههای خبری شکل دادهاست؛ گاهی به تنهایی و گاهی در پیوند با دیگر گزارهها، و این مسأله نقطة کمالی محسوب میشود که در روند شکلگیری و عصیانگری زبانِ شعرِ «حُسنا محمّدزاده» نقش بسزایی داشتهاست.
پاییز 1398 ـ حمزه محمّدی دهچشمه