روز آخر
Thursday, 30 May 2013، 02:18 AM
بگذار کوه شانه هایت سنگرم باشد
عشق تو پرچم دار صلح کشورم باشد
توفانی ام ؛ بگذار دستان مسیحایی ت
گلدان مریم های زرد و پرپرم باشد
دریای چشمت بستر ِ آرامش قوهاست
باید نگاهت بالش زیر سرم باشد
یکریز در من می وزی آنقدر که تا صبح
آکنده از بویت مشام بسترم باشد
افتاده نیمی از تنم در آتش و باید
آن نیم دیگر شاهد خاکسترم باشد
از شاخه های توت مان ، گنجشک می ریزد
شاید حیاط خانه شعر دیگرم باشد
فریاد خواهم زد تو را تا واپسین لحظه
حتی اگر امروز روز آخرم باشد