ناز حوا
Thursday, 21 February 2013، 02:31 AM
نازِ حوا شیشه ی ایمان
آدم را شکست عشق رو شد ؛ با هبوطش، بغض عالم را شکست وِرد هایش را به گوش قلعه های ِ دور، خواند قفل های بسته و در های محکم را شکست مدتی جمشید ها را در پی دنیا دواند عاقبت یک روز، جام ِخالی جم را شکست سال ها اسطوره ها را روی دستش تاب داد حیف ... با سهراب و مرگش ، پشت رستم را شکست چشم هایش باد شد، لرزاند دستان مرا قوری گل سرخی مادر بزرگم را شکست بافت، دنیای مرا با تار ِ موی مادرم - او که کوه شانه هایش ، هیبت ِغم راشکست- شرط بستم با خودم : «هرگز نمی بازم به عشق» باختم اما ، به اوکه قول ِ آدم را شکست