غم، زمانی که به من دل بسپاری بد نیست
غصه وقتی تو مرا دوست بداری بد نیست
خُم سربستهی من! منتظرم بازشوی
به هوایت همهی عمر خماری بد نیست
نگران شب و شوریدگی خانه نباش!
حال بغض من و این چند قناری بد نیست
پیش آیینه که از باغچه پاییزتر است
دلخوشی با رژلبهای اناری بد نیست
دست خالی نفرستش به هواداری من
بوسهای روی لب باد بکاری بد نیست
چشم دلتنگ مرا گاه به خوابت ببری
یا در آغوش نگاهت بفشاری بد نیست
خبری، درد دلی، راز مگویی... چیزی
نامهای هم به هوایم بنگاری بد نیست
در همهمهها گم شدم از تیررس تو
ای زندگیام بسته به هرم نفس تو!
قیچی شده بالم تو بگو از که بنالم؟!
قسمت شده هرگز نپرم از قفس تو
از وسعت تنهاییام آنقدر بگویم
تنها کس من بودی و من هیچ کس تو
شام شب و صبحانهی من بوده، نبودت
کی میرود از روی لبم طعم گس تو؟
شرمندهام از مورچههایت فقط ای مرگ!
از من چه به جا مانده برای هوس تو؟
من منتظرم، منتظر لحظهی رفتن
دنیا چه قدر مانده به بانگ جرس تو!؟
بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم
من هیچکسام یا که در این خانه کسی نیست
بیدل
بیا از خیر من بگذر که شهری زلزلهخیزم
که دائم با گسلهای دلِ تنگم گلاویزم
بیا از خیر من بگذر که رستاخیز اندوهم
که شبها اسکلتهای جنون را برمیانگیزم
که من معشوقهی یک ایل مردِ نیمهویرانم
که من معشوقهی یک ایل مردِ نیمهچنگیزم
مرا در خمرهاش انداخت روزی دائمالخمری
اگر حالا مِیام در استکانهای تو میریزم
به عقد خود درآوردهست لبخند تو روحم را
اگرچه همسرِ آیینه و دریا و پاییزم
سکوتم خیس شد، سقف خیالم خیس، حالم خیس
تو سرمیرفتی از بیخوابیِ چشمان لبریزم
تمامم کن که بیساعتترین روز خدا هستم
بپرهیز از من و بگذار از عشقت بپرهیزم
حالا تو مراد منی و شعر، مریدت
حالا نفسی میشود آیا نکشیدت؟!
هر بار گره خورد نگاهت به نگاهم
یک چشم به حرف آمد و یک چشم شنیدت
دلبستگی ساقهی خشکیده و ریشهست
دل بستن انگشت من و موی سپیدت
بیعطر تنت سخت پریشانم و ای کاش
میشد کمی از حجرهی عطار خریدت
ای شانهی تو خانهترین خانهی ممکن!
سرمستم و در دست من افتاده کلیدت
دل را به تنم میکنم و با تو میآیم
پیراهن بخت است الهی به امیدت!
حسنا محمدزاده
نگاه کردم و دیدم دلش قلممو شد
مرا کشید ولی شکل نیمی از او شد
مرا کشید در آغوش بوم نقاشی
تمام انگشتانش چراغ جادو شد
دو چشم بودم از اول، دو چشم نیمه تمام
که جان گرفت به سویش دوید و آهو شد
وزید عطر سرانگشت او که موهایم
درید روسریم را و باغ شببو شد
به شانهام نرسیده صدای موج آمد
دو دست کاغذی از بوم، پر زد و قو شد
به حرف آمده بودند ذرههای تنم
برای گفتن از او بینشان هیاهو شد
قرار بود بکوچد به سینهام که شبی
به یمن آمدنش لانهی پرستو شد
قرار بود به من جان تازه هدیه کند
ولی حکایت سهراب و نوشدارو شد
خیال بودم و در قاب زندگی کردم
همان که همدم هر روز میخ پستو شد
هنوز از نفسم بوی رنگ میآید ...
عشق اگر یک روز خوابید و نشد بیدار چه؟
زندگی افتاد اگر در ورطهی تکرار چه؟
آرزوها در دلم گرم مقرنس کاریاند
از فراز داربست افتاد اگر معمار چه؟
قبلهام بودی که مایل میشدم دائم به تو
بار دیگر هم نمازم شد اگر شکدار چه؟
تا به نان خانگی ایمان نیاوردی نیا
آمدی و رفت برکت از در و دیوار چه؟
گوشهی چشمم غمی ناگفتنی پنهان شدهست
حلقهی اشکم اگر شد سرخط اخبار چه؟
آبرو چیزی به جز یک شیشه عطر تند نیست
خورد بر سنگ جنون و ریخت در بازار چه؟
نقد و تحلیل تخصصی آقای «حمزه محمدی» بر «کتاب پری روز» را بخوانید در:
متن کامل مقاله در ادامه مطلب:
نقد و تحلیلی بر کتاب «گشایش» سروده ی «محمد شکری فرد» را بخوانید در:
شعر خوانی «حسنا محمدزاده» در همایش «هر چه فریاد»
غزل «پرچم تکان می داد آرام، جغرافیای بادها را»
نقد و تحلیلی بر کتاب «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم» سروده «مرتضی امیری اسفندقه» را بخوانید در :
انعکاس حضور و گفتگو با شاعره جوان حسنا محمد زاده در حوزه هنری
حسنا محمد زاده در گفتگویی، با بیان این که شعر نگرش به دنیا و جهان بینی را در انسان تکامل میبخشد، اظهار داشت: شعر از دیرباز وسیله ای برای بیان مسایل حکمی، فلسفی، عرفانی و اجتماعی بوده است به عنوان مثال وقتی دردی اجتماعی در قالب شعر بیان میشود مخاطب با آن همزادپنداری میکند و شعر در قلب و روحش رخنه میکند. این شاعره کاشانی عدم پیشرفت شعر کاشان را نبودن جلسات نقد سازنده دانست و گفت: نقد سازنده باید به دور از غرض ورزی شخصی، سوءظن و جهت گیری خاص و در جهت ارتقاء سطح شعر باشد. وی با اشاره به اینکه نقد وقتی علمی و بر اساس قاعده و قانون باشد مخاطب آن را می پذیرد، اذعان داشت: پذیرش نقاد به عنوان کارشناس و فردی باتجربه در زمینه شعر از سوی نقد شونده بسیار مهم است. برخی به دلیل اعتماد به نفس کاذب شاید نقد را پذیرا نباشند و این کاملا به شخصیت و روحیات فرد بستگی دارد. محمدزاده ضمن ابراز امیدواری نسبت به آینده شعر کاشان به ویژه شعر جوان، تصریح کرد: امروزه مثل گذشته شاعر در خفا برای خود شعر نمیسراید چون وجود تریبونهای آزادی مثل فضای مجازی ارتباط با شاعران دیگر و دنبال کردن نقد را بسیار آسان کرده است. وی افزود: از جنبههای منفی فضای مجازی نباید غافل شد زیرا بعضیها شعر را بدون ویرایش در فضای مجازی انتشار میدهند و مخاطبان عام با تمجیدکردن باعث اعتماد بنفس کاذب شاعر میشوند. در ادامه بخشی از این گفتگو را میخوانیم.
- نظرتان در مورد مختلط نبودن محافل شعری چیست؟
با جدا کردن فعالیت خانم ها و آقایان موافق نیستم به ویژه در حوزه هنر و ادب. حضور پا به پا و فعالیت کنار هم این دو میتواند حرکتی رو به تکامل باشد چرا که آقایان از دید گاه منحصر خود دنیا را مینگرند و خانم ها از دیدگاه خاص خودشان. کنار هم قرار گرفتن زنان و مردان شاعر و تعامل افکار و دریافت هایشان از دنیای پیرامون می تواند به پر بار شدن درونمایه ی شعر هر کدام بیانجامد و این مساله در رابطه با اشعار با مضامین اجتماعی بیشتر قابل لمس است. در حوزه اجتماع محتوای شعری ما بسیار کمرنگ است و نیاز است شاعران ظهور و بروز بیشتری در این زمینه داشته باشند خصوصا بانوان که با توجه به شرایط خانوادگی، اغلب در فضای بسته خانه هستند و به طور متوسط کمتر از آقایان در اجتماع حضور دارند و شاید مواردی که مورد توجه آقایان است کمتر ذهن خانم ها را درگیر کرده باشد؛ از طرفی خانم ها هم به دلیل جزئی نگری و روحیه ی خاصشان به ریزه کاریهایی توجه می کنند که ممکن است از دید آقایان پنهان مانده باشد، پس باید در تعامل فرهنگی و ادبی باشند و افکار و روحیاتشان را به یکدیگر منتقل کنند تا تکامل اندیشه شکل گیرد. هرچند که این مساله ممکن است در رابطه با اشعار عاطفی و شخصی یا مذهبی تاثیر چندانی نداشته باشد. و در این زمینه ها انعکاس زندگی و تجربیات شخصی هر شاعر در شعرش سبب تشخص و تازگی شعر شود دنیای کلمات قابل پیشبینی نیستند
_ با توجه به سرعت پیشرفت دنیا و تکنولوژی،آینده شعر را چگونه میبینید؟
با نگاهی به گذشته و سیر تکاملی شعر میبینیم که در هر دوره از تاریخ ادبیات سبکی رواج می یابد و اوج می گیرد و کم کم افول می کند آن هم به سبب تکرارهای آزار دهنده و کلیشه ای شدن، در نهایت هم پادسبکی بوجود آمده و آن سبک را کمرنگ کرده و به عنوان سبکی جدید جایگزین می شود. مجددا آن پادسبک خود به سطحی میرسد که پادسبکی برایش ایجاد میشود و این چرخه ادامه می یابد. البته صرفا همه پادسبک ها در سطح بالاتر و بهتر از سبک قبلی نیستند ممکن است پادسبکی حرکت به سمت تجربه های قبلی شاعران باشد کما اینکه در قرن سیزده و دوره بازگشت که مقارن با دلزدگی جامعه ی ادبی از نازک خیالی ها و کشف مضمون ها و تصاویر گاه پیچیده و مبهم سبک هندی است شاعران مدتی به تجربه های گذشته برمی گردند برای مثال در قصیده به سبک خراسانی و در غزل به سبک عراقی... الان هم تا 100 سال آینده شاید همین اتفاق ها با سرعتی بیشتر رخ دهد و شعر به سمت و سوهای غیر قابل پیش بینی حرکت کند و مسیر متفاوتی را پیدا کند. پس نمیتوان پیش بینی کرد که قرار است شعر به کجا برسد ولی به یقین می توان گفت در هر عهدی، شعر همچنان زنده و پویا خواهد بود.
- افق دید شما در شعر چیست؟
من معتقدم شعر اگر آدمی را به خدا نرساند عبث است. شعر باید به تکامل شخصیت انسان و ترویج انسانیت به معنی واقعی کلمه و تکامل ایمان آدمی کمک کند. چه بسا با نگاه امیدوارکننده و خوش بینانه ای بتوان گفت شعر این توان را دارد که خالقش را به حال و هواهای عمیق معنوی و عرفانی هم برساند که اگر نتواند چنین کند تنها وسیله ای خواهد بود برای شهرت جویی و سرگرمی در دنیای رنگ ها و صورتک های امروز
- اگر قرار باشد شعر را به یکی از عناصر چهارگانه- آب، باد، خاک، آتش - تشبیه کنید کدام مورد را بر می گزینید؟
بی وقفه آتش را. از آنجایی که شعر از سوز و ساز درونی شاعر و زبانه های روحیاش سرچشمه می گیرد آتش زاده است و باید همین خاصیت سوزانندگی را هم داشته باشد. از منظر من شعری که نتواند با گرمی و حرارتش مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و به عمق وجودش رخنه کند شعر موفقی نبوده است و در شعریتش باید شک کرد.
لازم به ذکر است از این شاعر و پژوهشگرحوزه ادبیات تا کنون نه مجموعه شعر منتشر شده که برگزیده جایزه های کتاب سال در دوره های مختلف بوده اند. دو اثرشان نامزد دریافت جایزه امید از دانشگاه لندن ،دو اثر برگزیده و نامزد دریافت جایزه کتاب سال قلم زرین، دو اثر برگزیده و نامزد جایزه کتاب فصل، همینطور نامزد جایزه کتاب سال پروین اعتصامی و.... علاوه بر اینها یکی از آثارشان موفق به دریافت سرو زرین هفتمین جشنواره بین المللی شعر فجر شده است. علاوه بر اینها کتابی پژوهشی تحت عنوان "سرمشق" را نیز در دست انتشار دارند.
مجموعه پری روز تازه ترین اثر حسنا محمدزاده برگزیده جایزه کتاب انقلاب شد
خبر را بخوانید در:
یادداشت مرا بر کتاب « خبرهای خوب» سروده ی «مریم کرباسی» بخوانید در :
یادداشت مرا بر کتاب « سرم به شانه تو فکر می کند» سروده ی «فاطمه سلیمان پور» بخوانید در :
یادداشت مرا بر کتاب « چاپ بیروت» سروده ی «علی داودی» بخوانید در :
یادداشت مرا بر کتاب « آیینه کاری سکوت» سروده ی «نیلوفر بختیاری» بخوانید در :
یادداشت مرا بر کتاب « واقعه » سروده ی دکتر «غلامرضا کافی» بخوانید در :
برگزیدگان هفتمین جشنواره شعر انقلاب در آیین اختتامیه این رویداد ادبی عصر چهارشنبه ۲۲ فروردین در باغموزه هنر ایرانی معرفی شدند.
به گزارش ایسنا، اسامی برگزیدگان هفتمین جشنواره بین المللی شعر انقلاب به شرح زیر اعلام شد:
بخش تک اثر شعر نو (بدون اولویت)
زهرا شرفی برای شعر «مونالیزای جهان سوم» از خراسان رضوی
پیام جهانگیری برای شعر «گوشههای تاریک از اردبیل»
بخش تک اثر شعر کهن
اول: اکرم هاشمی سجزئی برای شعر «قایق» از اصفهان
دوم: یاسین نجارزاده برای شعر «شوکران» از اصفهان
سوم: ابوالفضل محمدزاده آقایی برای شعر «برادرم» از اصفهان
بخش تک اثر شعر نو
دوم: فهیمه قائدی برای شعر «بادام سوخته» از اصفهان
سوم: علیرضا رجبعلیزاده کاشانی برای شعر« ۳» از اصفهان
هیات داوران در بخش تک اثر شعر نو هیچ اثری را شایسته کسب مقام اول ندانست.
بخش مجموعه شعر کهن
اول: اسماعیل محمدپور برای شعر «نتهای مترادف» از گیلان
دوم: سیدمحمدمهدی شفیعی برای شعر «به اسب بنشین...» از خوزستان
سوم: به طور مشترک حسنا محمدزاده برای شعر «سرمشق» از اصفهان و علی فردوسی برای شعر «کاشیانه» از اصفهان
بخش مجموعه شعر نو
اول: محمد صارمی شهاب برای شعر «کولهباری از تپانچه و طوفان» از همدان
دوم: مجید سعدآبادی برای شعر «هفته اگر هشت روز بود» از تهران
سوم: فرحناز حمزه هرزنجی برای شعر «آروارههای خلیج از فارس» و آریا معصومی برای شعر «گمشده» از کهگیلویه و بویر احمد
این خبر را بخوانید در :
حسنا محمدزاده که در این دوره هم نامزد دریافت جایزه برای مجموعه شعر «قفس تنگی» است معتقد است: من معتقدم امروزه که شرایط ارتباطات قوی برای همه فراهم هست و هر کسی خیلی راحت می تواند با پرداخت هزینهای ناچیز به برخی ناشران که به تنها چیزی که اهمیت نمی دهند کیفیت و ارزش محتوایی اثر است و یا حتی با دسترسی به فضای مجازی آثارش را منتشر کند و بین مخاطبان حتی طرفدارانی برای خودش دست و پا کند مخاطبانی که در انبوه اشعار منتشر شده بین شعر واقعی و نظم های سخیف سر در گم می شوند و به عباراتی عشق شاعر شدن و تکنولوژی برای به قهقرا بردن ادبیات دست به دست هم داده اند باید حرکتی صورت بگیرد برای جداکردن سره از ناسره و...؛ شاید برگزاری چنین جوایزی که به رصد و پالایش انبوه آثار تولید شده میپردازند آن هم توسط داورانی که به پیشینه شعر کاملا واقفند و خودشان هم شاعران چیره دستی هستند می تواند قدمی کوچک باشد برای پیشبرد شعر و همین مساله لزوم استمرار آن را نشان می دهد و البته بار مسئولیت صدرنشینان را برای شناخت و حمایت از استعدادهای ادبی دوچندان می کند.
برگزیده دورههای قبل قلم زرین خاطر نشان کرد: این امر موجب می شود تا لااقل کسانی که دستی در مافیای کتاب ندارند و یا با موسسه یا نهاد فرهنگی دولتی یا غیر دولتی بده - بستان ندارند تا کتابهایشان را یک جا و با تعداد بالا خریداری و پخش کند، کسانی که لطف ناشران محترم شامل حالشان نشده تا کتابهایشان را بصورت توافقی در همان روزهای نمایشگاه با برچسب چاپ دوم وارد بازار کند و کلی سروصدا حاکی بر پرفروش بودنش براه بیندازد، لااقل بدانند و دل خوش باشند که آثارشان از زیر ذره بین صاحب نظرانی با سلایق متفاوت که شعر و سیر پر فراز و نشیب آن و تاریخ ادبیات را از گذشته تا امروز بخوبی می شناسند سربلند بیرون آمده است و می توان به آن به عنوان چراغی اندیشید که هر چند کوچک ، روشنای راه دراز و پر پیچ و خم روبروست
محمدزاده در پاسخ به این سوال که جدا شدن بخش کودک و بزرگسال چه ثمراتی دارد گفت: باید همین گونه باشد، چون شعر کودک و بزرگسال دو ژانر کاملا متفاوت هستند با فضاهای متفاوت و هر کدام برای موفق بودن شاخصههای منحصر به خودشان را دارند پس نمی توان به بررسی آنها در کنار هم پرداخت.
شاعره کاشانی نامزد پانزدهمین دوره جایزه ی قلم زرین شد.
به گزارش روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی : کتاب ‹‹قفس تنگی›› سروده خانم حسنا محمدزاده شاعره نامدار کاشانی نامزد پانزدهمین دوره جایزه ی کتاب سال قلم زرین شد .
این کتاب هشتمین کتاب حسنا محمد زاده است که در قالب غزل از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است، در بخش شعر بزرگسالان نامزد پانزدهمین دوره جایزه ی قلم زرین انتخاب شده است.
پیش از این هم حسنا محمدزاده موفق شده بود با کتاب ‹‹خورشیدهای توامان » اش این جایزه ارزشمند را به خود اختصاص دهد.
مراسم اختتامیه پانزدهمین دوره جایزه ی قلم زرین ۱۴ تیرماه (همزمان با روز قلم) در تهران برگزار خواهد شد.
همه رفتند فقط من عقب قافله ام
بی حواسم ، کسلم ، ساکت و بی حوصله ام
حاصل عمر مرا در چمدانت بستی
آه... بدجور، زمین خورده ی این فاصله ام
هیچ کس بعد تو دنیای مرا درک نکرد
سالها رفته ولی حل نشده مسئله ام
عشق ، تصمیم گرفته ست که ویران بشوم
چند سالی ست که روی گسل زلزله ام
چند سالی ست که تو قله نشینی و هنوز
لنگ لنگان وسط دامنه هایت ، یله ام
قاصدک ها خبر جشن تو را آوردند
کاش می شد که به گوشت برسد هلهله ام
تو پس از من همه جا قافله سالار شدی
من ولی بی تو همیشه عقب قافله ام
ناز شصت روزها ! حسی غریبم دادهاند
ظاهری آرام و قلبی ناشکیبم دادهاند
چارشنبه سوریام ، پایان سالی آتشین
روزو شب با شوق دیدارت لهیبم دادهاند
نیمخورده روی دست زندگی افتاده است
از بهشت گونههایت هرچه سیبم دادهاند
من زمین را دوست دارم با تمام تنگیاش
راضیام از اینکه چشمانت فریبم دادهاند
رودهای من به آغوشت سرازیرند باز
رو به اقیانوس آرام تو شیبم دادهاند
بیش از این ای بغض کهنه ، میخکوب من مباش !
من درختی زخمیام ، طرح صلیبم دادهاند
می نشینم دانههای اشک را بر نخ کنم
باز هم تسبیحی از امّن یجیبام دادهاند
افتادهام از شاخهای خشکیده بین برفها
یک پرتقال خونی غلتیده بین برفها
شاید مرا یک روز ابری زیر پای عابران
چشمان گنجشک فضولی دیده بین برفها
شاید مسافر بودهام یک روز، اما زندگی
دنبال من یک کاسه خون ، پاشیده بین برفها
هر روز دارد میدود ، دنیا شبیه کودکان
دنبال خرگوشی که میلرزیده بین برفها
روزی به دریا میرسد ذرات آدم برفیام
بوی بهارت بازهم پیچیده بین برفها
ترسیم کرده زندگی در آخرین نقاشیاش
ما را: دو تا شاخه گل روییده بین برفها
دو هواییم ؛ دمی صاف و دمی بارانی
ما همانیم ، همانی که خودت میدانی
پیشبینی شدن ِ حال من و تو سخت است
دو هواییم ...ولی بیشترش توفانی
آخرین مقصد تو شانهی من بود ؛ نبود ؟
گریه کن هرچه دلت خواست ، ولی پنهانی
شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید
رو به این پنجرهی در شُرُف ویرانی
باز باید بکشی عکس پریشان ِ مرا
گوشهی قاب ِهمان روسری ِ لبنانی
*
آب با خود همهی دهکده را خواهد برد
اگر این رود ، زمانی بشود طغیانی
قرار بود زمانی مرا مجاب کنی
به احترام دل سادهام شتاب کنی
قرار بود بسازی ...نه اینکه دنیا را
به چشم همزدنی بر سرم خراب کنی
چه سالها که دوفنجان چای منتظرند !
دوباره در دل این خانه قند آب کنی
لباس نو نخریدم به شوق آن روزی
که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی
هنوزمیخ اتاقت به عشق پابند است ؟
هنوز عکس مرا میبری که قاب کنی ؟
به حبه حبهی انگور تازه میماند
نخواه شعر ِمرا خمرهی شراب کنی
همیشه چشم به راهم بیا هرازگاهی
سر مزارم اگر خواستی ثواب کنی
شورت به اشعار خیالی برنمیگردد
دیوانه دیگر این حوالی برنمیگردد
کوچید از دِه ، بقچهای از درد بر دوشش
دیگر به آغوش اهالی برنمیگردد
گلهای پرپر را بخشکان لای دفترهات
عطری به گلدان سفالی برنمیگردد
سنگی که تو انداختی دریاچه را گِل کرد
این دل به دوران زلالی برنمیگردد
هیزم نیاور زندگی ! دیگر نمیسوزم
آتش به دلهای زغالی برنمیگردد
قصد شکارِ شیر دارد این تفنگ ِپیر
از جنگل اما دستِ خالی برنمیگردد
باید مرا راحت کنی ؛ این بیسروسامان
هرگز به آن آشفتهحالی برنمیگردد
ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم
بغضِ هم ، بیتابیِ هم ، دردِ هم ، درمانِ هم
ما چه بودیم از همان آغاز ؟
یک روح و دو تن
نیمههای آشکار و نیمهی پنهان هم
بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دستهای گرممان از آن ِ هم
طعمهی هیزم شکنهایند شاخ و برگ ما
میزبان ِ آتشی سرخیم و آتشدان هم
سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی
قلبهای بی قرار و بی سروسامان هم ؟!
زندگی منهای تو مرگ است پس با این حساب
میتوان نامید ما را نقطهی پایان ِ هم
ماندهام گیج ؛ همان عاشق مستی یا نه ؟
که به پای من ِ آواره نشستی یا نه ؟
من همان خمرهی پنهانی انگور تواَم
تو همان سادهدل ِ باده پرستی یا نه ؟
خاطرت هست دخیل نفس گرمت را -
به ضریح دل این گمشده بستی یا نه ؟
بارها سنگ به آیینهی ما زد دنیا
من که صدبار شکستم ، تو شکستی یا نه ؟
طاقتِ دشت به سرآمده ، آهودلِ من !
بند، از پای لب بسته گسستی یا نه ؟
من شدم رود ، به شرطی که تو دریا بشوی
راه پرپیچ و خمی طی شده ...
هستی ؟ یانه
دلم به دام نگاهت اسیرتر شده است
چقدر ماهِ رخت سر به زیرتر شده است !
چقدر خانه برای صدات می میرد !
چقدر عطر تنت دلپذیرتر شده است !
منم ...ولی نه همانی که میشناختیاش
دلم به وسعتِ صد سال ، پیرتر شده است
شکستنی شدهام ؛ دست بر دلم نگذار
از آنچه فکر کنی گوشه گیرتر شده است
پرندهای که از آنسوی میله میترسید
برای با تو پریدن دلیرتر شده است
قدم به سینهی سوزان من گذاشتهای
دوباره گوشهی چشم کویر ، تر شده است
تو به دریا ریختی و من کماکان ماهیام
بازهم ای رود ! ممنون از همین همراهیام
کاروانی تشنه بود و یوسفی درچاه و من
من : طنابی که فقط شرمنده از کوتاهیام
سکههایم از رواج افتاد و تاجم زیر پا
تلخ پایان یافت با تو جشن شاهنشاهیام
ماه با سردی به گوش موجِ عاشق پیشه گفت
هرچه از تو دور باشم بیشتر می خواهیام
رامِ دام و دانه و بامی نخواهد شد دلم
من کبوترهم اگر باشم کبوتر چاهیام
کوله بارِ بسته دارد باز دل دل میکند
من ولی با اولین پروازِ فردا ،
راهیام