پلک بر هم زدی و شهر چراغانی شد
ماه ،
دیوانه ی آن حالت عرفانی شد
قل هوالله احد گفتی و همپای ِاذان
خاک ،
آکنده از آن لهجه ی قرآنی شد
ماهی ِ
عشق ، در آرامش اقیانوست
دل به
امواج زد و صخره ی مرجانی شد
دکمه ی
پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به
نخ شعر شد و مایه ی حیرانی شد
یوسف ،
آزاد شد از چاه ِ حسادت ، اما
گوشه ی
دهکده ای گمشده زندانی شد
مومیایی
شده در مصر، خدایی دیگر
دل ِ
یعقوب همان گونه که می دانی شد
حال هر
کلبه ی برفی ، لب ِ کوهستانت
رقت
انگیز تر از خواب ِ زمستانی شد
عرق ِ
شرم ِ پدر ... آب و کمی نان بیات
مشقِ هر
روزه ی هر طفل دبستانی شد
آه ِ
برخاسته از دودکش ِ همسایه
در سر ِ
پنجره ها مایه ی ویرانی شد
بادها
متفق القول ، شهادت دادند
گل سرخ از شب هجران
تو قربانی شد
پشت هم می شکند شاخه
ی زیتون و انار
باغبان ! باز هوا
ابری و طوفانی شد
باد با خود نَبَرد
لانه ی زنبوران را ؟!
گل ِ من ! وعده ی
دیدار تو طولانی شد
شهد چشمان تو ، یک
روز عسل خواهد شد
گرچه کندو پر از آهنگ
پریشانی شد
زندگی نامه ی آیینه
پر از ابهام است
نور ، آشفته ی آن
تابش پنهانی شد
هیچ کس از دل و جان
درد تو را درک نکرد
گرچه شعبان شد و هر
کوچه چراغانی شد